جدول جو
جدول جو

معنی نام گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نام گرفتن
(دَ تَ)
شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن: خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. (تاریخ بیهقی). امیر محمود... گفته بود که... مرد به هنر نام گیرد. (تاریخ بیهقی). کس به غلط نام نگیرد. (تاریخ بیهقی).
زین حصار تو بنده نام گرفت
آفرینها بر این حصار تو باد.
مسعودسعد.
خردمند چون بکوشد اگر پیروز آید نام گیرد. (کلیله و دمنه).
کار چون راست بود مرد کجا گیرد نام
از چنین حادثه ها مردان گردند سمر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
نام گرفتن
شهرت یافتن، مشهور و معروف شدن
تصویری از نام گرفتن
تصویر نام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتم گرفتن
تصویر ماتم گرفتن
عزا گرفتن، سوگواری کردن، کنایه از غصه و اندوه بسیار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام گرفتن
تصویر کام گرفتن
کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام گرفتن
تصویر آرام گرفتن
آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز گرفتن
تصویر باز گرفتن
پس گرفتن، واپس گرفتن، چیزی از کسی گرفتن، چیزی به چنگ آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ گِ رِ تَ)
نظم یافتن. به سامان شدن. سامان گرفتن. به آیین شدن. آراستگی یافتن. آرایش گرفتن: سوی نشابور باید رفت تا کار ری و جبال که آشفته شده است نظام گیرد. (تاریخ بیهقی ص 446). بوالحسن سیاری صاحبدیوانی ری و جبال دارد و آن کار بدو نظامی گرفته است. (تاریخ بیهقی ص 373). و قرار داد با پرویز کی چون کار او نظام گیرد خراج کی پدرانش خواستندی او نخواهد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). و بعد از آن در اضطراب و فترت افتاد و هیچ نظام نگرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 108). کار نیشابور در عهد او نظامی هرچه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438).
ضرورت است که آحاد را سری باشد
وگرنه ملک نگیرد به هیچ گونه نظام.
سعدی.
، در یک ردیف قرار گرفتن. بهم پیوستن. در یک رشته قرار گرفتن:
عقد پرستش ز توگیرد نظام
جز به تو بر هست پرستش حرام.
نظامی.
، به سلام نظامی پاسخ دادن (در تداول). مقابل نظام دادن
لغت نامه دهخدا
(بِ خُ سِ پُ دَ)
نوعی از سیاست است. (آنندراج) ، خام گرفتن کار. کنایه از ناتمام و ناساخته گرفتن کار است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ کَ دَ)
حبل. (دهار). اما کلمه ’حبل’ که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل ’بدام گرفتن’ است نه ’دام گرفتن’ و تواند بود که این سهو از کاتب نسخه باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ کَ / کِ دَ)
مأنوس کردن. نرم کردن. اهلی کردن، مأنوس شدن. خویگر شدن.
- با کسی رام گرفتن، با کسی مأنوس شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ دَ)
کام گرفتن در چیزی، نایل شدن به آن چیز. (از آنندراج). به وصال معشوقه رسیدن. (یادداشت مؤلف). کام برگرفتن. مراد بدست آوردن. به آرزو رسیدن. به وصال رسیدن:
کام از او کس نگرفته ست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد.
سعدی.
چون خضر کام دل ز حیات ابد گرفت
هر کس که تن نداد به اظهار زندگی.
ملاطاهر غنی (از آنندراج).
- کام برگرفتن، به مراد رسیدن. کامیاب شدن. کام ستدن. کام راندن. کام یافتن. کام بردن. به آرزو رسیدن. تمتع برداشتن:
چو کام از گوی و چوگان برگرفتند
طوافی گرد میدان در گرفتند.
نظامی.
گر همه زر جعفری دارد
مرد بی توشه برنگیرد کام.
سعدی.
تو گوئی در همه عمرم میسر گردد این دولت
که کام از عمر برگیرم و گر خود یک زمانستی.
سعدی.
- ، ارضاء کردن شهوت:
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما هم چنان لب بر لبی نابرگرفته کام را.
سعدی.
برگرفت از لبش به زور و به زر
همه کامی که میتوان برداشت.
اوحدی.
- ، کام کودک پس از تولد برداشتن. رجوع به کام برداشتن در این لغت نامه و آنندراج شود:
بزهرت دایه کامم برگرفته ست
بشهد دیگرانم رغبتی نیست.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مشهور. نامی. معروف. نامور. سرشناس: گفتند مردی نام گرفته است. (تاریخ بیهقی ص 412)
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ دَ)
رطوبت کشیدن براثر ماندن در هوای بارانی، یاروی زمین مرطوبی کمی خیس شدن و رطوبت یافتن، نم گرفتن چشم، اشک در دیده آمدن:
ز بس گرد چشم جهان نم گرفت
ز بس کشته پشت زمین خم گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دامن گرفتن
تصویر دامن گرفتن
دامن کسی را گرفتن بدو متوسل شدن متشبث گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب گرفتن
تصویر تاب گرفتن
اعراض کردن، منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متهم یا مدیون را وادار کردن که کسی را به عنوان ضامن خود معرفی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختم گرفتن
تصویر ختم گرفتن
ترحیم گذاشتن، مجلس تعزیت برای کسی بر پا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
با تردستی طاسها را طوری انداختن که خالهای مورد نظر بیاید گرفته زدن کعبتین
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن کندایی پیش بینی کردن حوادث در وقایع گذشته و آینده کسی فال زدن تفال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
همدم گرفتن، جای گرفتن لازم گرفتن چیزی یا کسی را. همواره با او بودن، یا لازم گرفتن جایی (محلی) را. در آنجا مقیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم گرفتن
تصویر خشم گرفتن
غضبان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
یادبود برای مرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمام گرفتن
تصویر حمام گرفتن
گرمابه رفتن خود شستن استحمام کردن بدن خود را شستشو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعام گرفتن
تصویر انعام گرفتن
پاداش گرفتن شاگردانه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انس گرفتن
تصویر انس گرفتن
انس گرفتن به (با) کسی. الفت یافتن با او استیناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جای گرفتن
تصویر جای گرفتن
منزل کردن، جایگزین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز گرفتن
تصویر ساز گرفتن
هماهنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ گرفتن
تصویر زاغ گرفتن
عیب گرفتن طعنه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرام گرفتن
تصویر آرام گرفتن
استراحت کردن، آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
سامان گرفتن نظام یافتن مرتب شدن: ... جهان فضل نظامی و عالم هنر قوامی گرفت، منظم شدن صف سربازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام گرفته
تصویر نام گرفته
مشهور، معروف: (گفتند مردی نام گرفته است)
فرهنگ لغت هوشیار
خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام گرفتن
تصویر کام گرفتن
((گِ رِ تَ))
کامیاب شدن
فرهنگ فارسی معین